بسم الله الرحمن الرحیم

مهم‌ترین سؤال این است که در دوره آموزشی به انسان سخت می‌گذرد یا خوش؟

واضح است که پاسخ به این سؤال، غیرممکن است! چون به عوامل بسیاری بستگی دارد. از جمله اینکه شما در ارتش خواهید بود یا در نیروی انتظامی و یا در سپاه؟ و یا اینکه تحصیلات شما چطور است؟ و یا اینکه پیش از این چطور زندگی کرده‌اید، دور از خانواده یا اینکه تنگ دل پدر و مادر؟
من مطالبم را طبق تجربه خودم می‌نویسم. یعنی یک سرباز که در نیروی زمینی سپاه در پادگانی در یزد دوره می‌بیند. اما در شرایط مختلف، تقریباً این مطالب یکسان است.
چیزی که همگان به آن معترفند، این است که در روزهای اول دوره آموزشی، به شما خوش نخواهد گذشت! پس همین الان خیالتان را راحت کنم که باید خودتان را برای محیطی آماده کنید که پیش از این هرگز تجربه نکرده‌اید!
من دفتر خاطرات دوستان زیادی را با اجازه آن‌ها مطالعه می‌کردم. اکثراً در اوائل دفترچه خاطرات، جملاتی با این مضمون نوشته بودند:
دنیا را می‌بینی؟ آدمی مثل من که در محله و خانواده کسی جرأت نداشت بگوید بالای چشمت ابروست، حالا هر وقت می‌گویند "بشین" می‌نشیند، می‌گویند "پاشو" پا می‌شود، می‌گویند "بدو" می‌دود، می‌گویند "سینه خیز برو" جرأت ندارد اعتراض کند و در کمال خفت، سینه خیز می‌رود و ...

بله، دقیقاً همینطور است!

قبل از اعزام، شخصیت قبلی خود را کاملاً فراموش کنید!

القاب زیبایی که به شما می‌داده‌اند، احتراماتی که به شما می‌گذاشته‌اند، همه و همه را فراموش کنید وگرنه بدترین دوران عمرتان را خواهید گذراند!
اگر مدرس دانشگاه بوده‌اید و شما را "استاد" خطاب می‌کرده‌اند، اگر مهندس بوده‌اید و شما را "مهندس" خطاب می‌کرده‌اند، اگر دکتر بوده‌اید و شما را "دکتر" خطاب می‌کرده‌اند، اگر مدیر بوده‌اید و شما را Admin خطاب می‌کرده‌اند، اگر پهلوان بوده‌اید و شما را "پهلوان" خطاب می‌کرده‌اند و خلاصه اگر هر لقب قشنگی داشته‌اید، التماس می‌کنم آن‌ها را فراموش کنید. در دوران آموزشی، شما همچون هزاران جوان دیگر خواهید بود که فرماندهان معمولاً شما را به دید یک جوان شرور می‌بینند که باید از شما زهر چشم گرفته شود تا غرور و صدایتان بخوابد! پس هرگز نخواهند گفت: "جناب استاد! لطفاً چند قدم بدوید!" منتظر لحنی باشید که نوعی توهین به شما حساب می‌آید، اما به هر حال، باید تحمل کنید.
شما در همان روز اول با کچل کردن موهایتان، کاملاً شوکه خواهید شد! مخصوصاً اگر خیلی به موهایتان حساس باشید.

احتمالاً سخت‌ترین دوران عمرتان را همان دو هفته اول آموزشی می‌دانید. اما بعد از دو هفته، همه چیز عادی می‌شود و طوری خواهد شد که بعد از سربازی، معتقد می‌شوید که دوران آموزشی بهترین دوران عمرتان بوده است!
پس چند روز اول را به این امید شاد باشید و لذت ببرید که به زودی همه چیز برایتان لذت بخش می‌شود.
در روزهای بعد، دیگر از آن لحن‌های خشن از آن توجیهات تکراری و مسخره، از آن بشین و پاشوها خبری نیست و یا اینکه کمتر خبری هست.

توجه:

ببینید! هیچ کس در دوران آموزشی از اینکه می‌دود یا می‌نشیند و پا می‌شود خسته نمی‌شود، بلکه این نوعی اجبار و لحن گفتن است که او را از این کار بیزار می‌کند!
شما شاید بارها در عمرتان بیش از دویدن‌های دوره آموزشی دویده باشید و سختی کشیده باشید، اما چیزی که مثلاً برای من سخت بود این بود که یک فرمانده گروهان که فوق دیپلم هم ندارد و پر است از غرور و خودخواهی بخواهد با آن لحن امری به من بگوید مثلاً بدو یا بشین و پاشو.
اما همانطور که گفتم این برداشت‌ها برای روزهای اول است. شما دلتان می‌خواهد مدام از زیر بار فرمان‌های او فرار کنید، اما کم کم متوجه می‌شوید که آن‌ها برای زهر چشم گرفتن بوده است و چهره دوست داشتنی فرمانده‌تان دارد کم کم ظاهر می‌شود، طوری که احتمالاً مثل من عاشق اخلاق و روان‌شناسی فرمانده گروهانتان می‌شوید. (روزهای اول می‌گفتم اگر به من تفنگ بدهند، اولین نفری که می‌کشم این فرمانده گروهانمان است که اینقدر مغرورانه دستور می‌دهد. اما الان من و کل بچه‌ها آنقدر عاشقش شده‌ایم که جریمه‌هایش مثل سبو شکستن لیلی برای مجنون لذت بخش است و هر وقت جریمه‌مان می‌کند با عشق می‌دویم... باور کردنش سخت است)
پس، طی روزهای اول، هرگز تفکرات منفی به خودتان راه ندهید. درست است که ساعت‌ها سخت و دیر می‌گذرد، اما به امید روزهایی باشید که این سختی‌ها بسیار عادی خواهد بود.

یک چیز را همه کسانی که دوره آموزشی را گذرانده‌اند قبول دارند و آن اینکه:

شاید شما سخت‌ترین کارها و شدیدترین تنبیهات را داشته باشید، اما ده دقیقه بعد از آن، انگار نه انگار که شما آن همه سختی کشیده‌اید و تنبیه شده‌اید!!! من بارها خدا را به خاطر نعمت "فراموشی" در این دوران شکر کرده‌ام. اگر با این دیدگاه به کلاس‌ها نگاه کنید، هیچ کدامشان برای شما سخت نیست.
توجه: طی یکی دو هفته اول، شما مدام صف می‌شوید و در آفتاب داغ و یا سرمای شدید، در اصطلاح، "توجیه" می‌شوید. اینکه چطور لباس بپوشید، چطور تختتان را آنکادر کنید (مرتب کنید)، چطور و کی غذا بخورید، چطور راه بروید و غیره، این‌ها می‌شود توجیهات. شما طی این مدت احساس خستگی می‌کنید، چون مدام برای شما تکرار می‌کنند! یعنی هر وقت اسم "توجیهات" می‌آید شما حالتان به هم می‌خورد، اما از هفته دو به بعد، کلاس‌های آموزشی شما شروع می‌شود. کلاس‌های سلاح، احکام، قرآن، اخلاق، تاکتیک، صف جمع، تربیت بدنی و از این جور کلاس‌ها.
معمولاً سخت‌ترین کلاس‌ها، کلاس صف جمع و تاکتیک است که البته بستگی دارد با توجه به شرایط شما، کدام درس را سخت‌تر بگیرند یا مثلاً مثل ما، به خاطر گرمی هوا، کلاس تاکتیک را کلاً تئوری کنند! اما برای شخص بنده سخت‌ترین کلاس، کلاس تربیت بدنی بود! :) چهار دور، دور میدان صبحگاه دویدن و بیش از نیم ساعت نرمش تکراری که یک ساعت قبل، یعنی بعد از نماز صبح انجام داده‌اید و باید دوباره انجام دهید، خیلی سخت به نظر می‌رسد، اما باز هم می‌گویم که چند جلسه اول سخت است. بعد از آن دیگر کسی نظارت نمی‌کند و کلاس تربیت بدنی ماست مالی می‌شود و می‌گذرد!

سعی کنید خیلی به حرف‌هایی که این و آن می‌زنند دقت نکنید، حتی صحبت‌های من را به عنوان خاطره بخوانید نه اینکه همین‌ها برای شما هم اتفاق می‌افتد! هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست. صبور باشید و اجازه دهید تا خودتان تجربه کنید. من روال کلی را گفتم. روال کلی این است که روزهای اول به شما سخت می‌گذرد، اما کم کم عادی می‌شود. از کلماتی مثل "تنبیه"، "پست" و این جور چیزها هرگز نترسید. واقعاً خنده‌دار است که بخواهم در مورد آن‌ها صحبت کنم، چون واقعاً چیز خاصی نیست. شما در کل دوره آموزشی‌تان شاید سه بار بخواهید پست بدهید، آن هم دو ساعت که شاید لذت‌بخش‌ترین ساعت باشد، چون با دوستتان حسابی گپ می‌زنید...
یکی از دوستان که در شرف اعزام است، دیشب از شنیدن نام "پست" وحشت کرد، این‌ها را گفتم که خیالتان راحت باشد.

سعی کنید مثل یک بچه آدم رفتار کنید تا با شما مثل بچه آدم رفتار کنند. گفتم که شخصیت قبلی خود را فراموش کنید. هرگز نخواهید زرنگ بازی در بیاورید، چون بیشترین ضرر را متحمل خواهید شد. هر چه گفتند، با کمال میل گوش کنید، چون راه دومی وجود ندارد. همیشه منظم باشید. مثلاً اگر می‌گویند همین امشب برچسب‌ها را روی لباستان بدوزید، نگویید چون وقت کم ما را در نظر نمی‌گیرند، من به نشانه اعتراض، نمی‌دوزم و از این جور قرطی بازی‌ها! آنجا جای شاخ و شانه کشیدن نیست. باید مطیع باشید. اصلاً سربازی یعنی تمرین مطیع بودن. بعداً از اینکه اطاعت امر می‌کنید و با این مطیع بودن، عزیزتر می‌شوید، لذت می‌برید. بعضی‌ها معتقدند آمده‌ایم یاد بگیریم که در برابر فرمانده عالم مطیع باشیم و با این اطلاعت امر، نزد او عزیزتر شویم.

سربازی یعنی تمرین صبر:

صبر در برابر سختی‌ها. یکی از سختی‌ها می‌تواند اوامر مافوق باشد. یکی از سختی‌ها می‌تواند در صف ماندن برای غذا گرفتن و دستشویی رفتن و ... باشد. بعضی‌ها هم معتقدند سربازی یعنی "تمرین در صف ماندن". یکی از پیشنهادات اکید من این است که اگر صبرتان کم است، پیش از اعزام، به شلوغ‌ترین نانوایی‌ها مراجعه کنید و سعی کنید نان تهیه کنید! تا می‌توانید به روش‌های مختلف، صبر خود را افزایش دهید...

راه‌کارهایی برای دوری از تفکرات منفی:

بخواهید یا نخواهید، در روزهای اول احساس دلتنگی می‌کنید، وقتی با خانه تماس می‌گیرد و با مادرتان صحبت می‌کنید، بغضتان می‌ترکد و گریه‌تان می‌گیرد، مدام به یاد لحظات شیرین در خانه بودن فکر می‌کنید و از این جور مسائل.
باید روش‌هایی یاد بگیرید که این تفکرات کمتر به سراغتان بیاید که بخواهد آزارتان بدهد.
من شخصاً طی این سی روز، چنین روش‌هایی را به کار بستم:

  • هرگز بیکار نشینید! یا بخوابید و یا اینکه خودتان را به کاری مشغول کنید. مثلاً می‌توانید در گروهان یک مسؤولیت قبول کنید که شما را درگیر کارهای گروهان کند که کمتر به مسائل فکر کنید. بعداً متوجه می‌شوید که یک گروهان آنقدر مسؤولیت‌های متعددی دارد که به هر حال یکی از آن‌ها با سلایق شما می‌خواند. مثلاً مسؤول فرهنگی گروهان شوید، یا دفتردار گروهان یا منشی گروهان یا حتی ارشد گروهان که کاری بسیار سخت و دائمی دارد، یا حتی مسؤول نظافت (باور نمی‌کنید که به خاطر برخی شرایط، اکثر افراد دوست دارند مسؤول نظافت گروهان شوند!).
  • سعی کنید تمرین خطاطی کنید. یک خودکار یا مداد بردارید و خط تحریری (نوشتار) خودتان را خوب کنید. سعی کنید برای تمرین، جملاتی که به شما امید می‌دهد را بنویسید.من عادت دارم که در مواقعی که نیاز باشد، یک کلمه خاص را از بالا تا پایین یک برگه دفتر بنویسم. مثلاً سر یکی از کلاس‌هایم در دانشگاه، احساس کردم که بیش از حد معمول صحبت کردم، طوری که دانشجوها احساس خستگی کردند. همان شب، یک صفحه کامل کلمه "سکوت" را نوشتم الان هم آن برگه را دارم، اما وقت اسکن کردن ندارم :( در دوره آموزشی، صفحات زیادی را با کلماتی مثل "آسانی"، "شادی" و ... پر کردم حتی در یک صفحه، صدها شکلک خنده رسم کردم، به این صورت :)  برای اینکه از سربازی یک یادگاری تحفه برایم بماند، در اکثر مواقع، به خصوص وقتی استاد احکام و سلاح و ... داشتند تکراری حرف می‌زدند، شروع می‌کردم به تمرین نوشتن با دست چپ! اینطوری می‌توانم در کلاس‌های انگلیسی‌ام، با دست چپ، انگلیسی بنویسم و با دست راست، فارسی‌اش را.
  • سعی کنید کتاب‌های داستان و کتاب‌هایی که شامل جملات روان‌شناسی شده و آرامش بخش هستند با خود ببرید. من کتاب "لطفاً گوسفند نباشید" را بردم و چقدر برایم امیدبخش و شادی آفرین بود. کتاب‌هایی که نیاز به پردازش فکری دارند با خود نبرید. مثلاً آنجا شما هرگز حوصله ندارید یک داستان انگلیسی بخوانید، حتی اگر انگلیسی‌تان بسیار قوی باشد و نیاز به پردازش زیاد نداشته باشید. اما کتاب‌هایی که داستان‌های روان فارسی دارند، بسیار به شما آرامش می‌دهند. اگر دفترچه خاطرات از زمان‌های گذشته دارید، ببرید و دوره کنید، بسیار مفید است. (من هر روز یک خاطره از دوران جوانی و نوجوانی‌ام که در یک سررسید ثبت کرده‌ام را برای یکی از دوستان می‌خواندم، باور کنید آنقدر می‌خندیدیم که اشک‌هامان در می‌آمد!! تا فردای آن روز شاد بودیم!! یکی من تعریف می‌کردم، او هم یادش می‌آمد و یکی او تعریف می‌کرد و خلاصه حسابی گپ می‌زدیم).
  • برای خود یک برنامه ریزی خوب و دقیق داشته باشید. باور کنید در سربازی به خاطر آزاد بودن فکرتان، فرصتی باورنکردنی خواهید داشت برای انجام کارهایی که در دنیای پرآشوب خارج از آن نمی‌توانید انجام دهید.
مثلاً برنامه روزانه و شخصی من از صبح زود، قبل از اذان صبح تا شب، اینطور بود:
من روزانه تا بخواهیم از جلو گروهان تا نمازخانه بروید که تقریباً ده دقیقه طول می‌کشید، یک بار زیارت عاشورا را که قبلاً حفظ کرده بودم می‌خواندم.
دعای عهد را در فرصت‌های پیش از نماز صبح حفظ کردم.
توانستم در فرصت‌های بسیاری که بین کلاس‌ها، زمان طولانی بین به صف شدن‌ها و ... وجود دارد، جزء سی‌ام قرآن را حفظ کنم. (البته دو سه سوره مانده که طی چند روز باقیمانده حفظ خواهم کرد)
طی چند سال، مقالات خوب مجلات کامپیوتری را که فرصت خواندن نداشتم، جدا کرده بودم، بعد از مرخصی اول، همه را با خودم به پادگان بردم و هر صبح و عصر یکی را در جیبم می‌گذاشتم و موقع بیکاری بین کلاس‌ها می‌خواندم.
قلم و دوات و کاغذ گلاسه با خودم برده‌ام. بعد از ظهرها نزدیک به یک ساعت از زمان بیکاری‌ام را به تمرین خطاطی با قلم اختصاص می‌دادم (و تا آخر دوره می‌دهم) چیزی که سال‌هاست کامپیوتر به من اجازه انجام آن را نمی‌دهد!
یک ساعت دیگر در عصرها مجلاتی که قاچاقی وارد پادگان کرده‌ام(!) را می‌خوانم و یا کتاب شعر و ... (اینکه می‌گویم قاچاقی، چون هفدهم که آمدم شهرمان، کلی کتاب و مجله و ... بردم که احتمال داشت گیر بدهند، اما وقتی می‌خواستم وارد پادگان شوم، به طور معجزه آسایی، از جلو سه دژبان رد شدم و در صف افرادی قرار گرفتم که ساکشان را گشته بودند، اما هیچ کدامشان ندیدند و متوجه نشدند و من با کیفی پر از وسایل مشکوک که احتمال داشت گیر بدهند وارد پادگان شدم.)
می‌توانید هر دو روز، یک جزء قرآن بخوانید تا یک دور کامل قرآن را خوانده باشید. (توجه کنید که هیچ چیز مثل ذکر خدا به شما آرامش نمی‌دهد، می‌روید و می‌فهمید که چه می‌گویم! افرادی را می‌دیدم که به قیافه‌شان نمی‌خورد، اما عصرها قرآن برمی‌داشتند و قرآن می‌خواندند که آرام شوند)
نکته ارزشمند:
در مورد کتاب‌های ادبی، بهترین گزینه، کتاب‌های درسی ادبیاتی در دوران دانشگاه است که شامل متون و اشعار برگزیده است. (مثلاً کتاب پنج استاد. که بسیار غنی است)
توجه کنید که بردن کتاب به هیچ وجه مشکلی ندارد. شما دو ساعت در بعد از ظهر، وقت مطالعه و استراحت دارید، پس برای این دو ساعت که معمولاً بیشترین افکار منفی در این زمان به شما هجوم می‌آورد، برنامه ریزی کنید. به انضمام روزهای تعطیل که اگر بیکار باشید، اوج دل‌گرفتگی است.
چقدر پول با خودمان ببریم؟
خیلی‌ها با این موضوع به مشکل بر می‌خورند. فکر می‌کنند هیچ هزینه‌ای نخواهند پرداخت و با یک جیب خالی می‌آیند، یا به امید عابربانک!!
ببینید! شما پادگانتان را در یک نقطه بسیار دورتر از شهر تصور کنید (وسط بیابان!) طوریکه تا چند هفته اول هرگز به شهر و عابربانک دسترسی نخواهید داشت! چون به شما مرخصی نخواهند داد که بخواهید بروید به شهر. اگر هم بخواهید به مرخصی داخل شهری بروید، کرایه راه شما سنگین خواهد بود.
هزینه‌ای که همراه می‌برید، بستگی به این دارد که آدم ولخرجی باشید یا خیر.
کلاً سعی کنید بیش از 40 هزار تومان همراه داشته باشید به همراه یک کارت عابربانک که مبلغ بیشتری در آن باشد.
شاید شنیده باشید که سربازی هزینه ندارد. اما اینطور نیست. شما یک کارت تلفن مخصوص پادگان که بخواهید بخرید، حداقل 4000 تومان باید بدهید. وسوسه می‌شوید که از بوفه پادگان خوراکی بخرید و بخورید.
من به طور متوسط، روزی یک رانی و دو بیسکوئیت می‌خوردم که می‌شد هزار تومان.
یعنی شما طی دوره آموزشی، فقط 60 هزار تومان خورد و خوراک اضافه دارید. کرایه‌های راه مربوط به مرخصی‌ها را هم که حساب کنید، کل دوره آموزشی سربازی چیزی حدود 100 هزار تومان هزینه دارد.

وضعیت خواب چطور است؟

نگران نباشید! حتی در بدترین شرایط که ما الان در آن به سر می‌بریم، یعنی زمانی که به دلیل کوتاه بودن شب‌ها فقط 5 ساعت بین زمان خاموشی و اذان صبح فرصت است، اما باز هم فرصت کافی برای خواب وجود دارد. البته پیشنهاد من این است که عادت به کم‌خوابی کنید. سعی کنید ساعت خوابتان را کم کنید تا با مشکل مواجه نشوید. اینطور که من حساب کردم، در شرایط ما هم حتی 8 ساعت وقت برای خوابیدن طی 24 ساعت وجود دارد.
پس نگران خواب نباشید.
نگران خوراکتان هم نباشید. آنقدر اضافه می‌ماند که همه دنبال یکی می‌گردند که اضافات را بخورد که دور نریزند. (البته باز هم بستگی به پادگان شما دارد، برای ما که به هتل خاتمی مشهور است، اینگونه است)

صحبت پایانی:

صحبت در مورد این دوره، واقعاً سخت و طولانی است. باید خودتان بروید و تجربه کنید.
من مواردی که بیشتر لازم بود و برای همه یکسان بود را در این فرصت گفتم. بقیه موارد چیزی نیست که بخواهد شما را آزار روحی دهد.
به خدا توکل کنید. اینکه دوره به شما خوش بگذرد یا خیر، به دیدگاه شما بستگی دارد.

این را باور کنید که بعدها از دوران آموزشی به عنوان "بهترین دوران عمر" یاد خواهید کرد.
من در هر تاکسی‌ای که نشستم، راننده با دیدن کله کچلم شروع کرد به تعریف از دوران خدمتش و دقیقاً معتقد بود که دوران آموزشی، بهترین دوران عمر است.